در روز عيد يک مرد چون صاعقه درخشيد
آتش نمود برپا گل کرد مثل خورشيد
حرف دل جماعت بيرون شد از زبانش
چون چشمه زلالي در شعر ناب جوشيد
اي آنکه جاي داري بين صفوف اول
درخواب رفته اي يا يک ذرّه اي به هوشيد
اين ملت صبور و اين وضع اقتصادي
تاکي عباي غفلت برجسمتان بپوشيد
اي واي اگر که غفلت از ديگمان بجوشد
اي واي اگر زمستي با بي کسان نجوشيد
ميثم بخوان دوباره فرياد کن برادر
درد دل نگفته از حنجرت خروشيد
هرکس به خود گرفت و از کوره رفت بيرون
بايد به صورت او گرد نفاق پاشيد
صد آه مي کشيم از مسئول بي کفايت
تاکي به هيچ و پوچ اين سرمايه ميفروشيد
لبخند باغريبه با دوستان خود اَخم
انصافتان کجاشد يک ذره مرد باشيد
ارز و دلار و مسکن قدميکشد کماکان
تاکي نقاب وعده بر چهره ها بپوشيد
اين مردم خداجو چشم انتظار کارند
کِي مي شود زگاو تدبير شير دوشيد
هر چند ملت ما دارد گله وليکن
بايد که انقلابي در صحنه ماند وکوشيد
ميثم وار درصحنه ها آتش به اختياريم
سراينده: نصراله بابامير